ردپــا
هیچ
بارانی
ردپای
تو را ،،،
از کوچه ی
خاطراتم
نخواهد
شست...
پای "علف هــرز"
هر قدر هم آب و کود بریزی
واست میوه نمیاره،،،
پـــس
دقت کن برای کی یا چی
وقت میذاری . . . ! ! !
برای بهتر زندگی کردن
لازم نیست روز های بیشتری را به زندگیمان اضافه کنیم،،،
همین که زندگی کردن را به روزهایمان اضافه کنیم کافیست...
احتیاج داشتم که دوست بدارم،
و دوستم بدارند؛
تصور کردم ک عاشق شده ام
به عبارت دیگر :
خودم را به حماقت زدم . . . !
آلبر کامو
گاه می اندیشم ،
چندان هم مهم نیست اگر
هیچ از دنیا نداشته باشم.
همین مرا بس
که کوچه ای داشته باشم
و باران...
و انسان هایی در زندگیم باشند
که زلال تر از باران هستند.
این روز هایم به تظاهر میگذرد ...
تظاهر به بی تفاوتی ،،،
تظاهر به بی خیالی ،،،
به اینکه دیگر هیچ چیز مهم نیست..!
اما چه سخت میکاهد از جانم این "نمایش"
بعضـــی وقتـــــــا . . .
دردتـــــــ
اونقـــــــدر شخصـــی میشه ،،،
که با خـــودتــــم
حـــــرفـــــ نمیـــزنــی . . .
خدایا
این دلتنگی های ما را
هیچ بارانی آرام نمیکند،،،
فکری کن...
اشک ها طعنه میزنند به باران رحمتت...
زنــدگــی بــهــم یــاد داد :
← وقـــتــی زورتـــــــ
بـه کسـی نمیــرسه ،،،
بـه روحــش چنــگ بــزن →
هَــرگـاه زِنــدگـی رو جَهنــم دیدی
سَعــی کُـن پُـخـتِـه بیـرون بیـــای
سـوخــتَن رو هَــمــه بَــلــدن......
گاهی که دیوانه میشوم...
عاقل بودن دیگران برایم مرگ است...
و تنها یک دیوانه میخواهم،
تا مرا به آدمیت بازگرداند...
دلم برای یک دیوانه تنگ شده!!
خدایا !!
به هر که دوست داری بیاموز؛
عشق از زندگی کردن بهتر است..!
و به هرکه دوست تر میداری بچشان؛
دوست داشتن از عشق برتر است...
بخاطر میخی،
نعلی افتاد...
بخاطر نعلی،
اسبی افتاد...
بخاطر اسبی،
سواری افتاد...
بخاطر سواری،
جنگی شکست خورد...
بخاطر شکستی،
مملکتی نابود شد...
و همه ی اینها؛
بخاطر کسی بود
که میخ را خوب نکوبیده بود...!!!
میتوان زیبا زیست...
نه چنان سخت که از عاطفه دلگیر شویم؛
نه چنان بی مفهوم که بمانیم میان بد و خوب...
لحظه ها میگذرند...
گرم باشیم و پراز فکرو امید؛
عشق باشیم و سراسر خورشید؛
زندگی همهمه مبهمی از رد شدن خاطره هاست...
هر کجا خندیدیم،
هر کجا خنداندیم،
زندگی هم آنجاست...
چه خبر از دل تو......؟
نفسش مثل نفس های دل کوچک من میگیرد.....؟
یا به یک خنده ی چشمان پر از ناز کسی میمیرد.....؟
آیا توهم از غصه ی این دوری کمی دلگیری؟
یا لحظه ای هم خبر از حال دل خسته ی من میگیری؟
شود آیا که شبی،،،
دل مغرور تو هم،،،
فکر چشمان سیاه دگری را بکند....؟
دست خالی ز وفایت روزی......
قطره ای اشک ز چشمان ترم پاک کند....
چه خبر از دل تو......؟
دانی آیا که در این کلبه ی درد،،،
اندکی مهر تو بس بود ولی.....
دل بیرحم تو با این دل دیوانه چه کرد.....
راستی...
چه خبر از دل تو ؟؟؟
چه ساده قلبمان را دو دستی چسبیده ایم...
که مبادا کسی آن را بدزدد و عاشقمان کند!!
غافل از اینکه
برای عاشق کردنمان عقلمان را میدزدند!!!
و بعد...
ما میمانیم و "قَلـــ♥ـبی" که اندیشیدن بلد نیست...!
میدونی...!
بـــــرای بعضیـــــا
نبــایــد خــودت بـاشــی...
بایــد یکـی شبیــه خودش باشی
تا بفهمه کی به کیه...!!!!
کـــــاش در ایــــــــن شهـــــــر ،
دکــتـــــری پیــــدا مــــی شــد !
و " تـــ ــو " را
بــرایـــم تـجــویـــز مــی کـــرد !
تــا بــاورتــــــ شــــود
حــــال مـــن
فــقــط بـا "تــــ ــو "
خــوبــــــ مـــی شـــود . . .
اگر ♥عشق♥ نبود،
به کدامین بهانه ای میخندیدیم و میگریستیم؟؟
کدام لحظه های ناب را اندیشه می کردیم؟؟
چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟؟
آری...
بی گمان پیش تر از اینها مرده بودیم اگر عشق نبود...!
← یــــه دخـتــــــر
باید شبـــیه پـروانــــه →
باشــــه
← دیدنش زیــــــبا
ولـــی گـرفـــــتنــــش
← سخت →
← به سلامتی هرچی دختر پاکه →
مــــــ ــادر من ،
عـــ ـشــق من است ...
میترسم برای ماندن در کنارم
از بهشت به جهنم بیاید ...
مــــــ ــادرســت دیگر ...