1.سکوت
تو سکوت می کنی و!
فریاد زمان را نمی شنوی!
یک روز
من سکوت خواهم کرد و...
تو آن روز
برای اولین بار.....
مفهوم "دیر شدن" را خواهی فهمید!؟
تو سکوت می کنی و!
فریاد زمان را نمی شنوی!
یک روز
من سکوت خواهم کرد و...
تو آن روز
برای اولین بار.....
مفهوم "دیر شدن" را خواهی فهمید!؟
عشق اگر خط موازی نیست.چیست؟
یا کتاب جمله سازی نیست.چیست؟
عشق اگر مبنای خلق آدم است
پس چرا اینگونه گنگ و مبهم است؟
پس چرا خط موازی میشود!!!
از چه رو هر "عشق" "بازی" میشود؟
مبادا شوخی شوخی
وارد دل کسی شوید
که او جدی جدی
شما را به قلبش دعوت کرده باشد.
یادتان باشد...
هرگز باعث گریه کسی نشوید
چون خدا اشکهای او رامیشمارد
و به وقتش با شما حساب میکند.
من به آمار زمین مشکوکم
اگر این سطح پر از آدمهاست
پس چرا این همه دلها تنهاست...!
بیخودی میگوند هیچکس تنها نیست
چه کسی تنها نیست... همه از هم دورند...
همه در جمع ولی تنهایند
من که در تردیدم تو چطور؟
"سهراب سپهری"
باران!بیا و رحم کن
تو که می آیی...یاد او هم می آید
آنوقت من می مانم بدون چتر
روی سنگفرشهای خیسی که
طعم تنهایی می دهند
دستانم را بگیر...
می خواهم برای لحظه ای آرامشت را قرض بگیرم...
هوا سرد است این روزها
اما چه گرمای شیرینی است
بودن در کنارت...
و بودن در هوایی که نفس های تو در آن جاری است!
سخت شده ثانیه ای بی تو نفس کشیدن
نفس هایم...
مامن گرمی چون سینه ات را می خواهد و می طلبد
چشمانم فقط تو را می خواهد و می طلبد
دستانم فقط لمس انگشتان تو را می خواهد و می طلبد
و حتی لبهایم...و حتی تمام جانم...
دوستت دارم...
راستی...!!
لرزش دستانم...زردی صورتم...بیقراریم...
حکایت از اعتیاد من است
آری معتاد شده ام به "تو"
یک قول!!!
صبرت که تمام شد نرو...
منتظر بمان
شاید!!!
قشنگ ترین احساس از آن لحظه باشد...
در پایان حرف هایم...
جا گذاشته ام دلی!!!
هرکه یافت...
مژدگانی اش "تمام زندگی ام"
قاصدک!
حرف دلم را تو فقط میدانی
نامه عشقم را تو فقط میخوانی
قاصدک!
هیچ کس اینجا با من نیست
همه رفتند
بگو...
هان!تو چرا میمانی؟
وای وای باران باران
شیشه پنجره را باران شست
از دل من...
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
آسمان سربی رنگ
من درون قفس سرد اتاقم
دلتنگ...
میپرد نگاهم تا دور
وای باران باران
پر مرغابی نگاهم را شست
وای وای باران باران
دوسش داری؟
حس خوبیه همیشه کنارته؟
با کدوم اسم قشنگ صداش میکنی؟
تاحالا سرتو گذاشتی رو شونش و گریه کنی؟
تاحالا ازاینکه همیشه کنارت بوده تشکر کردی؟
چند بار ناراحتش کردی؟
داد زدی بگی دوست دارم؟
تاحالا بدی تورو خواسته؟
داری بهش فکر میکنی؟؟؟
خدا رو میگما...
چه کسی میداند؟
پشت این چشم که از حسرت آینه سخن میگوید
آفتابی است بلند...
چه کسی میداند؟
که تو در پیله ی خود تنهایی...
چه کسی میداند؟
که تو در حسرت یک روزنه در فردایی...
پیله ات را بگشای...
تو به اندازه ی پروانه شدن زیبایی...
اینجا سرزمین واژه های وارونه است:
جایی که "گنج" "جنگ" می شود.
"درمان" "نامرد" می شود.
"قهقهه" "هق هق" می شود.
"کاخ" "خاک" می شود.
"گرم" "مرگ"می شود.
اما...
"دزد" همان "دزد" است.
"درد" همان "درد" است.
و "گرگ" همان "گرگ" است.
خدایا اینکه میگن از رگ گردن نزدیکتری و از این حرفا...
درسطح شعور و درک من نیست!
یه دقیقه بیا پایین بغلم کن......
من دلم میخواهد
خانه ای داشته باشم پردوست
کنج دیوارش دوستانم بنشینند
آرام...
گل بگو گل بشنو
هرکسی میخواهد وارد خانه پرمهر و صفامان گردد
یک سبد بوی گل سرخ به ما هدیه دهد
شرط وارد گشتن
شست وشوی دلهاست
شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست!
بردرش برگ نی میکوبم
روی آن با قلم سبز بهاری مینویسم:
"ای دوست...
خانه دوست ما اینجاست"
تا که منا نپرسد دیگر
خانه دوست کجاست؟
باز باران با ترانه
می خورد بر بام خانه
یادم آورد کربلا را
دشت پر شور و بلا را
گردش یک ظهر غمگین
گرم و خونین
لرزش طفلان نالان
زیر تیغ نیزه ها را
با صدای گریه های کودکانه
وندراین صحرای سوزان
میدودطفلی سه ساله
پر ز ناله
دل شکسته
پای خسته
باز باران...
قطره قطره
میچکد از چوب محمل
وای باران....
وای باران....
من و تو می دانیم...کز پی هر تقدیر...حکمتی می آید
من و فرسایش دل...
تو و تصمیم و مکان...
ما و تقدیر و زمان...
چه شود آخراین دلتنگی ها؟
خدا میداند...
زندگی باور میخواهد
آن هم از جنس امید
که اگر سختی راه
به تو یک سیلی زد
یک امید قلبی به تو گوید:
که خدا هست هنوز...
سخت است حرفت را نفهمند
سخت تر این است که حرفت را اشتباه بفهمند
حالا میفهمم که خدا چه زجری میکشد
وقتی اینهمه آدم حرفش را نفهمیده اند که هیچ
اشتباهی هم فهمیده اند!!...
کوتاه ترین کلمه "مرگ" است
که حتی از بلندترین دیوار بالا میرود.
حواست باشد...!
شاید تو
کوتاه ترین دیوار باشی....
دنیای قشنگی نیست!
آدمها مثل رودخانه های جاری هستند
زلال که باشی
سنگ هایت را میبینند وبرمیدارند
و درست به سمت خودت نشانه میروند....!
درتصاویر حکاکی شده بر سنگ های تخت جمشید
هیچکس عصبانی نیست
هیچکس سواربر اسب نیست
هیچکس را در حال تعظیم نمیبینی
هیچوقت برده داری در ایران مرسوم نبود
در بین این صدها پیکر تراشیده شده
حتی یک تصویر برهنه وجود ندارد
این آداب ایرانیان است:
نجابت
قدرت
احترام
مهربانی
خوشرویی
یادمان باشد که چه بودیم و چه شدیم!؟....
خانه دوست کجاست!؟
درفلق بودکه پرسیدسوار
آسمان مکثی کرد...
رهگذرشاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن هابخشید
...وبه انگشت نشان دادسپیداری وگفت:
نرسیده به درخت کوچه باغیست که ازخواب خداسبزتراست
ودرآن عشق به اندازه پرهای صداقت آبیست
میروی تاته آن کوچه که ازپشت بلوغ سربدرمی آورد
پس به سمت گل تنهایی میپیچی
دوقدم مانده به گل
پای فواره جاویداساطیر زمین میمانی
و تو را ترسی شفاف فرامیگیرد
در صمیمیت سیال فضا خش خشی میشنوی...
کودکی میبینی
رفته از کاج بلندی بالا
جوجه پر دارد از لانه نور
و از او میپرسی:
"خانه دوست کجاست؟"
"سهراب سپهری"
وکسی میگوید:
"سر خود بالا کن _به بلندا بنگر!
به بلندای عظیم به افق های پراز نوروامید
وخودت خواهی دید وخودت خواهی یافت
خانه دوست کجاست"
خانه دوست در آن عرش خداست...
خانه دوست در آن قلب پراز نور خداست...
وفقط دوست خداست...
وفقط دوست خداست...